معنی نوشیدنی مضر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نوشیدنی. [دَ] (ص لیاقت) آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است. || آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی.
- نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی.
- نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن.
نوشیدنی. [دَ] (ص لیاقت) نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل ِ دوم) شود.
مضر
مضر. [م ُ ض َ](اِخ) ابن نزاربن عدنان. جد طایفه ٔ مضر که نسب حضرت رسول(ص) باو میرسد.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1047). و رجوع به مضر و معجم قبائل عرب ج 3 ص 1107 شود.
مضر. [م َ /م َ ض َ](ع مص) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن: مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپید گشت، و همچنین است مضرالنبید.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از آنندراج)(از ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مضر. [م ُ ض َ](اِخ) رجوع به مضربن نزار. و رجوع به مضریه شود.
مضر. [م ُ ض ِرر](ع ص) زیان کار.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). ضرر رساننده. زیان رساننده. گزندرساننده و زیان کار.(ناظم الاطباء): و این مهلت به انواع مضر همی بود. چه از همه قوی تر اخراجات خزینه بود.(چهارمقاله ٔ نظامی ص 41).
که در این زندان بماند مستمر
یاوه تاز و طبل خوار است و مضر.
(فرهنگ لغات مثنوی ج 7 ص 373).
این حیات از وی برید و شد مضر
و آن حیات از نفخ حق شد مستمر.
مولوی(مثنوی چ خاور ص 375).
مرا در کام دنیاوی مضر چون زهر مار آمد
زبهر زهر هر ساعت مرو در کام اژدرها.
جمال الدین سلمان(از آنندراج).
|| رجل مضر؛ مرد با دو زن و زن بابنانج.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(از آنندراج). مرد با دو زن و زن بابنانج یعنی زنی که شوهرش زن دیگر دارد.(از ناظم الاطباء). و رجوع به مضره شود. || نزدیک شونده.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء)(آنندراج). || آن که بسیار مال درآیدش هر روز.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج). آنکه هر روز مداخل و درآمد بسیار داشته باشد.(ناظم الاطباء).
مضر. [م ُ ض َ](اِخ) قبیله ای از عرب.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجداد رسول اکرم از این قبیله اند.(از تاریخ گزیده ص 126 و 132). عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان: «عک » و «معد»... معدی ها قبائل بسیار پیدا کرده اند و دو شعبه شدند: «نزار» و «قنص » که اکثریت با نزار است و یکی از پنج فرع معروف این شعبه مضر است.(از تاریخ اسلام چ 1 دانشگاه ص 32): فقال له النعمان انت اعز العرب قبیله. قال العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی مضر...(عقدالفرید ج 6 ص 178).
چو تیز گشت به حمله عنان شاه عجم
نماند یک تن از آن قوم چون ربیع و مضر.
عنصری(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گوهر تیغش هندی تن و چینی سلب است
هند با چین چو یمن با مضر آمیخته اند.
خاقانی.
آنک آن یوسف احمدخوی من در چه و غار
زیور فخر و فر، از مصر و مضر بگشائید.
خاقانی.
و رجوع به عقدالفرید و تاریخ بخارا و اخبار دولت سلجوقی و الاوراق و تاریخ گزیده ص 126، 129، 132 شود.
مضر. [م ِ](ع ص) رایگان: ذهب دمه خضراً و مضراً؛ یعنی رایگان رفت خون او. از اتباع است.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از آنندراج). و رجوع به ماده ٔ بعد معنی دوم شود.
مضر. [م َ ض ِ](ع ص)شیر ترش زبان گز و سخت سپید.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای هدراً.(منتهی الارب). به رایگان رفت خون او.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || خذه خَضِراً مَضِراً؛ یعنی بگیر آن را تر و تازه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و در هر دو از اتباع است.(ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنچه که لایق نوشیدن است، آنچه که بنوشد: ((نوشیدنی سرد موجود است. ))
فرهنگ واژههای فارسی سره
آسیب رسان، زیان آور
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
1470